مطالب مرتبط باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد

 یوگا استان البرز+باشگاه علمی تخصصی یوگا پرنده آزاد کرج+ کانون یوگا پرنده آزاد کرج+ آکادمی یوگا پرنده آزاد کرج+مطالب مرتبط باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد  خداوندا مرا ببخش این بار خداوند از دریچه قلبم با من سخن می گفت .  تمام بدنم به لرزه در آمده بود و عظمتی بس شگرف تمام وجودم را احاطه کرده بود ! خدا به من گفت : ای انسان ای کسی که تمام فرشتگان در عرش بر تو سجده کردند تو چه کردی؟  مگر من از روح خودم در تو ندمیده بودم؟  آری مگر تو از جنس خاک نیستی؟ پس فروتنی و گذشت خاک را کجا جا گذاشتی؟  ای انسان ای اشرف مخلوقات پس شرافت یک انسان را به دست چه کسی سپرده ای؟ آیا فراموش کرده ای روزی ، پروانه معصومیت را از تو آموخت؟  و پرستو عشق را از تو به یادگار برد؟ زمانی ملائکه تو را قدیس می دانستند و حتی ابلیس تو را تحسین می کرد .  ای انسان تو گذر صادقانه را از یاد بردی و حتی نگاه کردن به شبنم در یک صبح روحانی را فراموش کردی؟! ای انسان ملائکه بازگشت دوباره تو به گوهر وجودیت را چشم انتظارند ...  این ها را گفت و همه جا ساکت شد ... من که این بار اشک دیدگان دنیوی ام را نابینا ساخته بود ولی دیده دلم از همیشه بینا تر بود ، با صدایی لرزان اما ملکوتی مانند همیشه توانستم بگویم :  خدایا مرا ببخش   تو را صدا می زنم  در پس کوچه های زندگی  نگاهی می کنی رو به سمت پژواک  و این گونه  ابدیت  آغاز می شود   باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد

خداوندا مرا ببخش

این بار خداوند از دریچه قلبم با من سخن می گفت .

تمام بدنم به لرزه در آمده بود و عظمتی بس شگرف تمام وجودم را احاطه کرده بود!

خدابه من گفت : ای انسان ای کسی که تمام فرشتگان در عرش بر تو سجده کردند

تو چه کردی؟

مگر من از روح خودم در تو ندمیده بودم؟

آری مگر تو از جنس خاک نیستی؟ پس فروتنی و گذشت خاک را کجا جا گذاشتی؟

ای انسان ای اشرف مخلوقات پس شرافت یک انسان را به دست چه کسی سپرده ای؟

آیا فراموش کرده ای روزی، پروانه معصومیت را از تو آموخت؟

و پرستو عشق را از تو به یادگار برد؟

زمانی ملائکه تو را قدیس می دانستند و حتی ابلیس تو را تحسین می کرد .

ای انسان تو گذر صادقانه را از یاد بردی و حتی نگاه کردن به شبنم در یک صبح روحانی را فراموش کردی؟!

ای انسان ملائکه بازگشت دوباره تو به گوهر وجودیت را چشم انتظارند ...

 این ها را گفت و همه جا ساکت شد ...

من که این بار اشک دیدگان دنیوی ام را نابینا ساخته بود ولی دیده دلم ازهمیشه بینا تر بود ، با صدایی لرزان اما ملکوتی مانند همیشه توانستم بگویم :

 خدایا مرا ببخش  

تو را صدا می زنم

در پس کوچه های زندگی

نگاهی می کنی رو به سمت پژواک

و

این گونه ابدیت آغاز می شود

باشگاه تخصصی یوگا پرنده آزاد